شاه عباس یکم
شاه عباس بزرگ یا شاه عباس یکم )996-1038ه. ق / 1587-1629م( نامدارترین شهریار دوران صفوی است. او فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی است که بر ایران به مدت بیش از 42 سال با اقتدار شهریاری نمود.
شاه عباس در هجده سالگی قزوین را متصرف شد و خود را شاه ایران خواند. او برای آنکه خیالش از سوی عثمانی آسوده گردد، پیمان نامه? صلح با آن کشور بست و باختر ایران را به آنان واگذارد. سپس به بهینهسازی امور درونکشوری و فرونشاندن شورش استانها پرداخت.
او نخست ازبکان را شکست داد و سپس به جنگ با عثمانی درآمد. او در سه نوبت با عثمانی جنگید و در هر سه بار پیروز شد. همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد و آن را غارت کرد.
از واپسین لشکرکشیهای او میتوان فتح قندهار و آزادسازی جزایر و بنادر خلیج فارس از دست پرتغال را نام برد. در زمان شاه عباس درآمد نقدی و غیر نقدی کشور بالا رفت و همچنین بازرگانی با کشورهای بیگانه افزایش یافت. او بسیاری از نقاط کشور را آباد کرد و بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آنها پابرجاست.
شاه عباس در گذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ بدین شیوه در هنگام مرگ جانشین شایستهای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او با نام شاه صفی به پادشاهی رسید.
تاج گذاری: 989 هجری قمری
مکان تاج گذاری: شهر هرات در ایالت خراسان )اکنون در افغانستان(
جانشین: شاه صفی )سام میرزا پسر صفی میرزا(
شرح مختصر زندگی
شاه عباس بزرگ شب دوشنبه اول ماه رمضان سال 978 هجری در هرات از فخرالنساء بیگم (دختر میرعبدالله خان والی مازندران) زاده شد.
در کودکی به عباس میرزا نام داشت و در دو سالگی والی هرات شد؛ شاه اسماعیل دوم صفوی که مردی خشن و نا نجیب بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان قتل او و پدرش (سلطان محمد خدابنده)را صادر کرده بود ولی این امر هنگامیکه که شاه اسماعیل دوم به قتل رسید ناانجامیده ماند.
شاه عباس پیش از برآمدن آفتاب روز جمعه بیست و چهارم جمادیالاول سال 1038 هجری قمری در کاخ اشرف درگذشت. عالم آرای عباسی درباره علت مرگ او مینویسد:
«چند روز قبل از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن طعام افراط کرد و در بازگشت، به سبب سنگینی بار معده دچار تب شد و در اندک مدتی از اوج کمال به حضیض وبال رسید».
به گفته? برخی منابع شاه عباس پیش از مردن وصیت کرد که کالبدش را جایی دفن کنند که بر همه کس ناپیدا باشد. برخی منابع نیز مدعیاند کالبد او به نجف آورده و در آنجا به خاک سپرده شد. اما بسیاری منابع میگویند شاه عباس در مازندران درگذشت و تصمیم بر آن بود که کالبد وی به اصفهان آورده شود ولیکن به دلایلی در میانه? راه کالبد در کاشان دفن شد. هم اکنون نیز آرامگاهای منسوب به شاه عباس در کاشان برجاست که به احتمال زیاد مقبره واقعی او است.
فعالیتهای سیاسی
تاجگذاری در 14 سالگی
عباس میرزا به یاری علیقلی خان شاملو در خراسان تاجگذاری کرد و فرمانروایی خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با چیرگی بر علیقلی و با پایمردی خویش؛ قزوین را فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در سن 18 سالگی به تخت سلطنت ایران نشست و پدر او را خلع نمودند. شاه عباس همانند بسیاری از شاهان در آغاز کار 18 تن از سران قزلباش را به بهانه خونخواهی کشت و پس از آن مرشد قلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.
معاهده صلح استانبول
ترکان عثمانی که با بهره جویی از آشفتگی پس از قتل حمزه میرزا به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخشهایی از آذربایجان و حتی لرستان و خوزستان را زیر پنجه? خویش درآوردند و تا کرانه? نهاوند و همدان پیشروی کردند. شاه عباس که از همکاری سرداران قزلباش و پشتیبانی دولتهای هند و روسیه دلسرد شده بود، ناچار تن به پذیرش شرایط سنگین عثمانیها داد و حاضر به برنهادن پیماننامه? صلح شد. شاه عباس با این تاکتیک چند سالی برای نوینسازی نیروهای ایران و بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته زمان خرید. مذاکرات درباره? برنهش پیمان صلح سه ماه به درازا انجامید و سرانجام به امضای پیماننامه? صلح استانبول در 21 مارس 1590 (999 هجری قمری) فرجامید. به موجب این قرارداد شهر تبریز با بخش باختری آذربایجان و استانهای ارمنستان و شکی و شیروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با دژ نهاوند در دست عثمانیها بجاماند و چنین برنهاده شد که از آن پس ایرانیان از لعن خلفای سهگانه خودداری کنند و شاهزاده حیدر میرزا به عنوان گروگان در دربار عثمانی باقی بماند.سپس شاه عباس با بهرهجویی از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.
اصلاح سازمانهای لشکری و کشوری
در سال 1006هجری قمری پایتخت را به اصفهان منتقل کرد و ولایات شرقی را نظم و آرامش داد.
در سال 1007 هجری قمری (1598) دو نفر از نجیبزادگان انگلیسی به نام آنتونی شرلی و رابرت شرلی به همراه بیست و پنج نفر انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین وارد شدند. برادران شرلی که در خدمت آرلآف اسکس از سرداران مقتدر انگلستان بودند، مأموریت یافتند برای جنگ با عثمانیها خود را در اختیار دولت ایران قرار دهند، و نیز برای بازرگانان انگلیسی امتیازاتی بگیرند. هیأت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد. همچنین توسط آنها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک و آن دشمنی با عثمانی گسترش داد.
هنگامی که شاه عباس به شاهی رسید عده قزلباشان شصت هزار نفر بود که وی آن را به سی هزار نفر کاهش داد.
در مقابل قزلباشها که جز از رؤسای خودشان از هیچکس اطاعت نمیکردند، با مشورت برادران شرلی نیرویی مرکب از دههزار سواره نظام و دوازده هزار پیاده نظام از افراد گرجی و ارمنی که مسلمان شده بودند، تأسیس نمود و نام آنها را شاهسون (یعنی شاه دوست) گذاشت و فرماندهی آنرا خود به عهده گرفت. عده شاهسونها تا هنگام مرگ شاه عباس به یکصد هزار رسید.
ارتش صفوی در دوره شاه عباس به اوج قدرت خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به تشکیل رستة «منظمی » از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش دائمی محسوب میشدند. رسته تفنگچیان از 12 هزار نفر تشکیل میشد که هم از پیادهنظام و هم سواره نظام بودند. شاه عباس دو رسته جدید را هم وارد سپاه دائمی ایران میکرد که شامل رسته «توپچیان» متشکل از 12 هزار نفر و رسته «غلامان خاصه شریف» متشکلی از 10 تا 15 هزار نفر سواره نظام گرجی و چرکسی مسلح به تفنگ میشد. برخی نویسندگان گفتهاند برادران شرلی دو نظامی مزدور انگلیسی در دوره شاه عباس صفوی برای اولین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در حالی که شواهد متعدد تاریخی از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و حتی پیش از آن وجود دارد. سلاحهای آتشین مرسوم در دوره صفوی شامل توپ و تفنگهای فتیلهای، شمخال و قرابینهای میشد که همه را تفنگ مینامیدند.
در عین حال شاه عباس اقداماتی برای تجدید سازمانهای کشوری به عمل آورد. وی اساس حکومت خود را بر تمرکز قرار داد؛ کلیه قوا و اختیارات از شاه ناشی میشد و مأمورین دولتی از طرف او عزل و نصب میشدند. بعد از شاه صدراعظم مهمترین شخص کشور و وظیفه? اداره? امور سیاسی و حکومتی بود و اعتمادالدوله لقب داشت. دیوان بیگی وظیفه? وزیر دادگستری را به عهده داشت. واقعهنویس مأمور تحریر فرامین سلطنتی و نگهداری سوابق مکاتبات با سلاطین خارجی بود، ایشیک آقاسی ریاست تشریفات سلطنتی دربار را به عهده داشت. قورچیباشی، قوللر آقاسیباشی و تفنگچیباشی امرای ارشد ارتش بودند.
کشتار نقطویان <** ادامه مطلب... **>
نقطویان، پیروان محمود پسیخانی گیلانی بودند و او خود ابتدا از مریدان سید فضل الله استرآبادی مؤسس فرقه معروف حروفیه بود و پس از این که از سوی فضل به دلیل خودپسندی و نافرمانی طرد شد، به «محمود مطرود و مردود» نیز شهرت یافت. اگر چه از او و پیروانش در کتب تاریخی عصر او یادی نشده ولی تحقیقات بعدی، او را مردی پرهیزگار، دانشمند و زیرک معرفی کردهاند. او با تیمور لنگ معاصر بودهاست. محمود شانزده کتاب و هزار و یک رساله نوشته و هر یک را نامی مخصوص دادهاست.
بنابر عقاید ایشان: «مادر و برادر و خواهر و پسر و دختر و تمام منهیات مباح دانسته شدهاند».
تعقیب و کشتار آنان از زمان سلطنت شاه تهماسب اول شروع شده و در زمان شاه عباس به اوج خود رسید. شاه عباس آنقدر در کشتار آنان افراط کرد که جلال الدین محمد اکبر، پادشاه هندوستان، برای آنان میانجی شده ولی سودی نداد.
شورش خان احمد گیلانی
خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه بود علم طغیان برافراشت. بدین ترتیب شاه با سی هزار نفر به گیلان لشکر کشیده و آنجا را گرفت. خان احمد نیز به عثمانی پناهنده شد و در سال 1005 هجری در بغداد درگذشت.
شورش شاه وردی خان لر
شاه وردی خان والی لرستان نسبت به شاه عباس طغیان کرد و خراج نپرداخت. شاه عباس در رأس سی هزار سوار به خرم آباد تاخت و آنجا را تصرف کرد. سپس دوازده هزار گرجی تازه مسلمان را مأمور یافتن شاه وردی خان کرد. آنان والی لرستان را یافته نزد شاه آورده و او به دستور شاه اعدام شد.
لشکرکشی شاه عباس به طبرستان
در سال 1005هجری که سال دهم جلوس شاهعباس بود، شاه عباس که از طرف مادری شجرهنامهاش به میر قوامالدین مرعشی میرسید، طبرستان را ملک موروثی خود میدانست برهمین اساس تصمیم گرفت که سراسر آن سرزمین را به اختیار خود درآورد.شاه عباس به نقل از کتاب عالم آرای عباسی چنین میپنداشت: «چون طبرستان که مشمول مازندران بهشت نشان است ملک طلق شرعی موروث اولاد و احفاد میرعبدللهخان جد مادری حضرت اعلی شاهی ظلاللهی است که نسبت او به سید قوامالدین معروف به میربزرگ که در طبرستان خروج به سیف کرده مالک آن مملکت گردید در صدر صحیفه اول رقم تسطیر یافته و در این عهد و اوان از آن سلسله رفیعه اولاد ذکور که شایسته تصرف ملک موروث باشد نبود لاجرم آن عرصه ارم تزیین ارثأ و اکتسابأ شایسته تصرف شهریار سعادت قرین و حق شرعی سلطان با داد و دین است که در میانه جمعی از امراء آن ولایت به تخصیص سید مظفر مرتضایی)ساری( و الونددیو)سوادکوه( و ملکبهمنپادوسبانی انقسام یافته بود و به مکرر از ایشان بیادبیها و کفران نعمت به ظهور رسیده هرکدام به ولایتی رقم اختصاص کشیده به تغلب متصرف بودند...» در پایان این جملات نیز مؤلف اینگونه نگاشته که شاهعباس میخواهد سرزمین آباء و اجدادیش را پس بگیرد.البته در این نگاشته و پنداشتهها نقوص بسیار است چنانچه پادوسبانیان صدها سال پیش از مرعشیان در غرب طبرستان ساکن شدند و اصلأ مرعشیان بر سوادکوه واقف نبودند و... که اینها نشا از بیاطلاعی شاه و بزرگان ایران در آن روزگار میدهد و شاهعباس فقط غارت طبرستان (که در نگاشتههای بالا آن را بهشت نشان خوانده) را در سرداشته و نسبتش از سمت مادر به مرعشیان تنها بهانهای برای این عمل بوده.
ملک بهمن دوم
در عالم آرای عباسی آمدهاست: وقتی فرهادخان -که بزرگ لشکر شاهعباس بود- به آمل رسید، مردم عوام آن شهر جهت استحکام قلعه آماده شدند و از قلعه شهر محافظت نمودند. این زمان ملک بهمن پادشاه آن روزگار سلسله پادوسبانیان که در لارجان بود، اعلام کرد که نمیخواهد قلعه را نگهدارد چون آمل از ممالک موروثی وی نبوده و نیاکانش آمل را در اختیار نداشتند. ولی در حقیقت به ملازمانش که در قلعه بودند پیغام میداد که دربرابر قزلباشان مردانه دفاع کنند تا پای آنها به لاریجان نرسد. با اینحال مردم طایفه? تکلو در نگهداشتن قلعه اصرار میکردند. سید مظفر که یکی از بزرگان شهر ساری بود و گویند به افیون معتاد بود به همراه فرهادخان به محاصره آمل رفته بود در اینحال که قلعه فتح نمیشد وی اردوگاه را ترک کرد و به قلعه شخصیاش )ازدارهکله) رفت ولی چون به افیون معتاد بود، به اجبار به جنگل رفت و درآنجا براثر مریضی و اسهال مُرد. الونددیو نیز که میدید قزلباشها میخواهند سراسر طبرستان را فتح کنند بر سر دوراهی ماند که به لشکر ملکبهمن اضافه شود یا با شاهعباس متحد گردد. بر همین اساس شاهعباس به این نتیجه رسید که تا وقتی شاهان پادوسبانی در مازندران و حتی در شهری حکومت کنند نمیتواند اتحاد مردم را از بین ببرد و طبرستان را فتح کند. پس از مدتی با تلاشهای فراوان فرهادخان قلعه فتح شد و به دستور شاهعباس قزلباشها به همراه فرهادخان به سمت لاریجان یورش بردند. بعضی از بزرگان شهر لاریجان از ترس جانشان به فرهادخان تسلیم شدند و ملکبهمن که آنها را در حال خیانت دید همه ریشسفیدان را به سیاهچال انداخت. مردم لاریجان که از طرفداران این امراء بودند و اصلأ به خاطر ایشان از ملکبهمن پیروی میکردند، حال با او از در دشمنی برآمدند و راههای مخفی قلعه را به قزلباشها نشان دادند. ملکبهمن که فردی چربزبان و حیلهگر بود به اجبار تسلیم شد و فرهادخان و قزلباشها را به مهمانی دعوت نمود ولی فرهادخان قبول نکرد و او را در تاریخ بیست و سوم مرداد ماه سنه 1006هجری نزد شاهعباس در اصفهان برد و سرانجام ملک سلطان حسین لواسانی(که خود از فامیلان بسیار نزدیک بهمن بود) به انتقام برادرش(ملک سلطان حسن) ملکبهمن را در نقش جهان اصفهان سربرید. طایفه? تکلو که از دوستداران پادوسبانیان بودند پیش از به راه انداختن قیام توسط قزلباشها قتلعام شدند.
خویشاوندان ملکبهمن
هنگامیکه ملک بهمن عازم اصفهان و در حال ترک جهان بود اولاد او در قلعه دشمنکور بودند. ملکبهمن همه ثروتش را در این قلعه پنهان کردهبود. پسر ملکبهمن که کیخسرو نام داشت آن زمان 17ساله بود و آخرین بازمانده? ملکان لاریجان بود. وی نیز تسلیم شد و سرانجام در قزوین بدست شاهعباس بهقتلی ناجوانمردانه رسید.
ملک جهانگیر چهارم
دیگر شاخه سلسله پادوسبانیان ملکان کجور نامداشت. در زمان حکومت شاهعباس شاه این شاخه ملکجهانگیر لقبداشت. شاهعباس پس از اشغال لاریجان و آمل به فکر برانداختن کامل سلسله پادوسبانیان و نابودی آخرین شاه این سلسله افتاد بنابرین لشکری به سرکردگی اللهقلی بیکقورچی باشی را از قزوین به سمت رستمدار روانه ساخت. پس از مدتی محاصره بودن رستمدار عدهای از مردمان شهر نزد قورچیباشی رفته و تسلیم شدند و هر روز برای سپاهیان ایران اطعام فراوان آماده میکردند و به آنها خدمات بسیار ارائه میداشتند. قورچیباشی همان ابتدا نامهای به شاه نوشت و او را از شرح ماجرا اطلاع داد. شاه نیز در جواب نوشت که باید بسیار مراقب باشید چون رستمداریها هیچگاه تا به حال از شاهان خود دستنمیکشند و شاید حیلهای در کار باشد ولی قورچیباشی پس از مشاهده خدمات ایشان به آنها معتمد شد. روزی که قورچیباشی به حمام رفته بود، رستمداریها اسلحه تهیه کردند و در نزدیکی حمام آماده میشدند در این وقت سربازان از این اعمال اطلاع یافتند و همهکس را دستگیر نمودند. سپس فرمان مرگ همه? آنها صادر شد و همه? آنها بهقتل رسیدند. پس از این ملکجهانگیر مخفیانه قلعه را ترک کرد و به قلعه? دیگری شتافت و از آنجا نیز به بیشه گریخت. روزی که او و چندی از معتمدانش در بیشه میگشتند، عدهای صوفی آنها را دیده و شناختند. همراهان ملک همگی کشتهشدند و ملک گریخت سرانجام پس از تعقیب او یکی از صوفیان او را به بند کشید و به نزد قورچیباشی بُرد و وی نیز ملک را در قزوین به نزد شاهعباس برد و در تاریخ یکشنبه بیستودوم جمادیالاخر سال 1006هجری سلسله 984ساله? پادوسبانیان منقرض گشت
موضوع مطلب :